چراغ قرمز های شهر!
پشت چراغ قرمز ایستاده بودیم.
ماشین ما و چند تا ماشین دیگر و ثانیه هایی که کند می رفتند.
با همان ظاهر معمولی و لباسهای مرتب و نگاه کمی ناراحت سرت را برده بودی نزدیک ماشین جلویی و شمرده شمرده حرف می زدی.
کم کم اخم هایم در هم رفت. من و بقیه آدمهای ماشینها.
از ماشین اول نتیجه نگرفتی آمدی سراغ ماشین کناری..نیم نگاهت هم به ما بود.
به تو نگاه می کردم و به آقای جلویی که کیف پولش را در می آورد.. و از بین چند تا ۵ هزار تومانی و ۲ هزار تومانی یک دو هزار تومانی را انتخاب کرد و با دست اشاره ای به تو کرد و تو آمدی..خانم کناری من هم ۵۰۰تومان به ۲ هزار تو مانی اضافه کرد .
سرت را آوردی پایین دوباره نیم نگاه مضطربی به ما کردی و پول را گرفتی و رفتی...
.....
به خانه رسیده بودم. تا خانه از کنار آدمهای دیگری گذشتم.
از کنار هم می گذشتیم و نمیدانستیم دارا و ندارمان کدام است.
یاد خواهرم افتادم که سال قبل در سرمای سخت زمستان از تهرانپارس تا خانه را پیاده آمده بود چون نه بلیط داشت نه پول برداشته بودو نه رویش شده بود به کسی رو بیندازد.
.....
شهرمن با همه ظواهر و زرق و برقش.. چقدر فقیر به نظرم آمد.
این جاده ها کدام به آن خسته می رسند...